در این جهان هستی شغل های مختلفی وجود دارد ،شغل هایی که هرکدام رنگ و بوی خاص خود را دارند.
شغل هایی که با سختی های خود شروع میشوند و با خستگی ها به پایان میپذیرند ،حمل قالب یخ یکی از این سخت ترین شغل هایی است که من تا به حال ملاحظه کرده ام .
دیدن آن پیرمرد با دست های یخ زده اش ،درآن سرمای زمستان و لبخندی که با چند اسکناس پول مهمان صورتش می بود بسیار دلنشین،دلگرم کننده بود.
اما تصور کردن،تحمل یخ زده گی های نوک انگشتان ان پیرمرد بسیار سخت بود،یخ زده گی هایی که از جسم بی مهرو محبت و بیرحمی به اسم یخ به وجود می امد و حتی تصور آن هم جسم و دل انسان را می لرزاند.
کاش در آن لحظات ،میتوانستم مانعی برای سرمای بیرحمانه یخ بشوم به پیرمرد کمک کنم و دستانش را با گرمی مهر و محبتی از دلم که سر چشمه ای بود برای گرم کردن دستان پیرمرد ،استفاده کنم.
و من این را میدانم یخ با همه ی یکرنگی و شفافیتش بازهم سرد و بیرحم خواهند ماند .
تاج بده🦋✨